موفق کسی است که با سنگهایی که بسویش پرتاب می شود، دیوار بسازد//
ماه گذشته چند اتفاق ناخوشایند اجتماعی برای میانه رقم خورد: برخورد و گلایه متقابل شهروندان میانه با اهالی چند روستا: نشق، گلبوس، و ... آنهم بر سر آب چشمه و اتراق چند ساعته. کار حتی به تهدید و بستن آب و برخورد کلامی هم کشیده شد. میانه ای ها حق خود می دانند که از آب و فضای سبز روستاها استفاده کنند و اهالی روستا نیز گلایه مند هستند که حریم روستایشان حفظ نمی شود. اما به راستی حق با کیست؟ و در چنین مواردی صلاح کار چیست؟
روستاهای اطراف میانه جاذبه های متعددی دارند که اتفاقاً شهرنشین ها خواستار و مشتری آنند: آب چشمه؛ فضای سبز و درختزار؛ طبیعت و فضای بکر. مردم در همه شهرها در زمان های فراغت بخصوص تعطیلات، به بیرون شهر سر می زنند و این بیرون شهر اکثراً یعنی روستاهای اطراف. روستاییان حق دارند آسایش زندگی خود را حفظ کنند اما شهرنشینان نیز حق دارند از منابع طبیعی استفاده بکنند. پس اهالی روستاها و بخصوص دهیاران چه باید بکنند؟ بستن آب روستا به روی شهرنشینان؟ بستن ورودی روستا؟ اخذ هزینه؟ مقابله و برخورد فیزیکی؟ فراری دادن مسافران؟ همه این برخوردها در محضر قانون نامقبول و مشکل آفرین است. اما یک راه دیگر را هم می شود امتحان کرد. چرا روستاییان و بخصوص دهیاران، حضور شهرنشینان را در روستا، یک تهدید می دانند؟ چرا این قضیه را یک فرصت نمی بینند؟ فلسفه شورای شهر و دهیاری بر پایه مباحث ارزشمند دموکراسی، قرار بود نوعی از کدخدا منشی متفکّرانه و امروزی باشد، نه تکرار کوته فکری های متحجّرانه و دُگم اندیشانه. خطاب سخن و پیشنهادمان با دهیاران محترم روستاها و مسئولین مربوطه شهر است. بجای برخورد قهرآمیز و منفعلانه و تهدید و تحدید، به این پیشنهادها نیز فکر کنیم:
- در دنیای امروز جذب توریست و کشاندن مسافر به یک منطقه، هنر و توانمندی محسوب می شود. حال که برای روستای شما این جاذبه خود به خود ایجاد شده و مسافر مشتاقانه می آید، باید آن را غنیمت شمرد و استفاده کرد. میانه جاذبه آنچنانی ندارد که توریست جذب کند، همین جاذبه های طبیعی یک غنیمت بزرگ است. اِکوتوریسم –که همشهریمان آقای میکاییل رسولزاده صاحب نظر این حوزه هستند- گوهر ارزشمندی برای روستاهای میانه است. حضور غریبه ها در روستای شما تهدید نیست، یک فرصت است، فرصت سوزی نکنیم.
- نفت کالای گرانبهایی است اما خریداران نفت، از بابت صنایع جانبی و فرآوری آن و صنایع پتروشیمی درآمدهای ماندگار و بسیار بیشتری از خود کشورهای صاحب نفت کسب می کنند. می توان از نفت، آب، تاریخ، طبیعت، جاذبه ها و . . . پول درآورد اما درآمد حاصل از صنایع جانبی و فرآورده ای و وابسته بسیار بیشتر خواهد بود. برای دیدن آبشار و دریا و کوه و پارک و جنگل و ... کسی پولی نمی گیرد اما در کنار آن کلی بستر درآمدزایی فراهم است. جاذبه روستاهای میانه بمثابه یک مرغ تخم طلا است. کشتن مرغ، ما را به یک تخم طلا می رساند اما نگهداری از آن ما را هر روز صاحب یک تخم طلا می کند.
- چند سال پیش در استان کرمان، یک جوان روستایی بطور اتفاقی میزبان چند توریست خارجی می شود. درآمدی که از حضور یکروزه این توریستها بابت غذای محلی و جای خواب به دست می آورد، او را به فکر درآمدزایی می اندازد. جوان روستایی که آن روزها از کمی درآمد و بیکاری مستأصل بود، اکنون وقت بررسی حساب بانکی اش را ندارد! تختخواب های چوبی و خانه های روستایی و غذای محلی، همین! کار او به جایی رسیده که خانه های همسایه هایش را خریده و به کسب و کارش افزوده، از قِبَل این کار، دهها نفر حتی پیرزن های روستایش صاحب درآمد خوب شده اند. خانه های روستایی او تا ششماه بعد رزرو هستند!! آنهم بیشتر توسط توریستهای خارجی! او هتل 5 ستاره نساخته! غذاهای برج میلاد را سرو نمی کند! اتاق های شاهانه ندارد! . . . او فکر دارد.
- از میانه که خارج شوید خیلی جاها کنار مزارع، بساط فروش انواع محصولات محلی هر شهر و روستا داغ است. لواشک و عسل و میوه و خشکبار و صنایع دستی و . . . یک حوض آب و چند نیمکت کافی است تا باغدار هندوانه هایش را مستقیم و گران و نقد بفروشد.
- دهیاران می توانند آب روستا را به روی مهمانها ببندند. می توانند برای برداشتن آب هزینه طلب کنند. می توانند ورودی روستا را ببندند. می توانند با مسافران دعوا کنند. می توانند دور روستایشان دیوار بکشند و . . . اما می توانند تهدیدها را به فرصت تبدیل کنند. می توانند تصمیم دیگری هم بگیرند.
- این همه در میانه زردآلو و سیب و گردو و سیفی جات و . . . تولید می شود اما نمود این تولیدات چیست؟ می شود در کنار چشمه آب –که جذب کننده مردم است- یک آلاچیق درست کرد و برای آن هزینه گرفت. می توان کنار آب از میوه همان باغ فروخت. می توان چند متر زمین را سیمان کرد تا مسافر ساعتی آنجا بنشیند و چیزی بخرد. می توان بساط جگر یا ذرت یا ماهی یا نان و آش محلی برپا کرد. می توان محصولات باغی روستا را با قیمتی بیشتر از فروش میدان تره بار به مسافران فروخت. می توان محصولات لبنی روستا را فروخت. می توان غذای محلی روستا را فروخت. می توان با چند متر محوطه سازی برای برف بازی، زمستان ها درآمدزایی کرد. می توان با یک مراسم آیینی یا جشن یا مسابقه، کلی مسافر گرد آورد و کلی درآمدزایی کرد. می توان یک کاسه آش فروخت. می توان خیلی فکرهای درآمدزای دیگر هم کرد. می توان در چند متر زمین، بازیهای محلی را احیا کرد و جماعتی را گرد آورد. می توان با یک محوطه سازی ساده، مسافر جذب کرد و مسافر یعنی درآمد. می توان ... می توان ... و می توان خیلی کارها و فکرهای دیگر کرد که هم به نفع آبرو و درآمد روستا باشد و هم ارائه خدمت به مردم. اطراف میانه واقعاً جای مناسبی برای گردش خانوادگی ندارد، هر دهیاری که پیش دستی کند و کمی همّت کند، می تواند هر روز یا هر جمعه انبوه مردم شهر را به روستای خود بکشاند و به تَبَع آن درآمدی جذب کند. مسافری که ساعتی را آنجا بنشیند حتماً خریدی هم خواهد داشت: خوراکی، سوغاتی، میوه، نوشیدنی، ... کمبود اعتبارات مشکل بزرگ تمام روستاهاست و معضلی برای آبادانی روستا. کافی است یک روستا چند امکانات ساده فراهم کند و سر زبانها بیفتد.
- برای ساختن چند متر فضای مناسب جهت جذب مسافر و کسب درآمد، هزینه آنچنانی نیاز نیست اما حتی به صرف نیاز، بسیاری از روستاییان میانه اکنون ساکن تبریز و تهران و کرج هستند و الحمدلله برخی از آنها وضع مالی مناسبی دارند که می توانند دهیاران را در این بسترسازی و سرمایه گذاری کمک کنند. اگر ادعا داریم روستای ما مهم و بزرگ و توانمند و تأثیرگذار است، پس در عمل نشان دهیم. بزرگی، فکر بزرگ و اقدام بزرگ و منش بزرگ و قدم بزرگ می خواهد. آتش به اختیار به تعبیری دیگر، یعنی همین. اینکه منتظر دستور و ابلاغ و اعتبار و بخشنامه و مصوّبه و فرمانداری و شورای شهر و غیره نباشیم و خود به اختیار فکری بکنیم و اقدامی بکنیم و اندیشه ای تولید کنیم.
- آچاچی سالهاست در مسیر جاده تهران-تبریز ایستاده است و همه روزه هزاران مسافر از آن می گذرند. این خوب است یا بد؟ تهدید است یا فرصت؟ چند نفر در آچاچی بواسطه عبور مسافران نان می خورند؟ آب و نان و فطیر و خوراکی و جارو و لبنیات و غذا و ووو
- آب چشمه سیّدلر همینطوری کنار جاده افتاده است. بواسطه یک جرعه آب، چندین نفر آنجا بساطی پهن کرده اندو چیزی می فروشند. بساط جگر و میوه محلی و ظرف و حتی عطرفروشی هم مهیاست! هیچ کس آنجا نمی رود که جگر بخورد و عطر بخرد، اما فرصت یعنی همین.
- یک خانواده می خواهد روز تعطیل ساعتی تفریح کند و در طبیعت سر کند. این یک فرصت است. نشستن و استراحت و آمدن و رفتن یک خانواده یعنی فرصت.با هزینه های زورکی یا غیرمعقول فرصت را فراری ندهیم، بستری فراهم کنیم تا یک خانواده تفریح و گردشی مناسب داشته باشد و هم یک روستایی درآمدی کسب کند.//